فتحي نه از جنس فتح خاك
تبريك امام به رزمندگان پيروز خرمشهر
فتح خرمشهر فتح خاك نيست، فتح ارزشهاي اسلامي است، خرمشهر شهر لالههاي خونين است، خرمشهر را خدا آزاد كرد. مبارك باد بر ملت عظيمالشأن ايران اين چنين فرزندان سلحشور و جان بر كفي كه نام آنان و كشورشان را جاويدان كردند و مبارك باد بر اسلام بزرگ اين متابعاني كه در دو جبهه با دشمن باطني و دشمنان ظاهري پيروزمندانه و سرافراز امتحان خويش را دادند و براي اسلام سرافرازي آفريدند.
همه چيز از ايمان شروع شد
چكيده اي از بيانات مقام معظم رهبري درباره خرمشهر
هيچ كس نيست نداند...
بيانات در اجتماع بزرگ مردم اهواز(18/12/75)
هيچ كس نيست كه نداند مردم خرمشهر و آبادان و مردم شجاع و غيور و مؤمن اهواز يا دزفول و ديگر شهرهاى اين استان، در مقابل دشمنى كه مىخواست ملت شهرها را خالى كند، چه عكسالعملى نشان دادند. جوانان و پيرمردان و مردان و زنان ايستادند و مبارزه كردند و جنگيدند. من در سوسنگرد، يك زن مسلمان شجاع را ديدم كه مردم سوسنگرد مىگفتند او در هنگام حضور نيروهاى متجاوز در اين شهر، با چوبدستى خود، چند متجاوز را به خاك انداخته و نابود كرده است! در سرتاسر اين استان ممتَحن و مجرّب، مردان و زنان و خانوادهها، شهريها و روستاييها، عشاير عرب و لُر و بختيارى و مردم فارس كه در اين استان هستند، همه و همه در كنار يكديگر و دست در دست هم، در مقابل متجاوزان ايستادند. البته ملت ايران به كمك استانهاى مرزى آمد - در اين شكّى نيست - و آزمايش بزرگ، آزمايش ملت ايران بود؛ اما چه كسى است كه نداند استانى كه در كنار مرز است، در مقابل اوّلين حملات دشمن، چه شكنجه و درد دشوارى را تحمّل مىكند. و اين استان، هشت سال اين دشوارى را تحمّل كرد و ايستاد و فداكارى نمود.
اما پدران، مادران و همسران
بيانات در جمع خانواده هاي شهدا(3/3/84)
روز سوم خرداد، همان ساعت اولى كه رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند، مرحوم شهيد صياد شيرازى به من تلفن كرد - بنده آن وقت رئيس جمهور بودم - و گزارش اوضاع جبهه را مىداد. مىگفت الان هزاران سرباز و افسر عراقى صف بستهاند، براى اينكه بيايند ما دستهايشان را ببنديم و اسير شوند! قدرت معنوى يك ملت اين است. فقط خرمشهر نيست - خرمشهر يك نماد است - كربلاى 5 ما هم همينطور بود؛ والفجر 8 ما هم همينطور بود؛ فتوحات فراوان ديگر ما هم همينطور بود؛ عمليات خيبر و بدر و مجموعهى هشت سال دفاع مقدس ما هم همينطور بود. البته ناكامى و شكست هم داشتيم و شهيد هم داديم؛ ميدان مبارزه است. به بركت ايمان شهيدان ما و ايمان شما پدران و مادران و همسران -كه شماها هم پشت سر شهدا قرار داريد؛ چون اگر پدر شهيد، مادر شهيد و همسر شهيد با او همدل و همايمان نباشند، او نمىتواند برود بجنگد- توانستيد در اين مبارزه پيروز شويد. اين همان درسى است كه بايد همواره جلوى چشم ما باشد و به آن نگاه كنيم.
فقط يك هجوم انبوه انسانى نبود!
بيانات در ديدار با فرماندهان و رزمندگان عمليات بيتالمقدّس به مناسبت سالروز آزادى خرّمشهر(3/3/78)
عمليات بيتالمقدّس و عمليات عظيمى كه در آن روزها اتّفاق افتاد، كار پيچيده عظيمى بود كه از دو عامل تركيب شده بود:
عامل اوّل، دانش نظامى و قوّت فرماندهى و هوشيارى و استعداد جوانان مؤمن ما بود. در آن روز كسانى وانمود مىكردند - و شايد امروز هم بعضى خيال كنند - كه عملياتى مثل عمليات بيتالمقدّس، فقط يك هجوم انبوه انسانى بود! اينها سخت در اشتباهند. هيچ امواج انسانى، بدون فرماندهىِ قادرِ قاطعِ هوشيار، نمىتواند هيچ عملى را انجام دهد. در جنگ نظامى، سازماندهى و عمليات و فرماندهى و تاكتيك و دقّتنظر و موقعشناسى و دهها عامل در كنار هم، دانش نظامى را به وجود مىآورد و استعداد و نبوغ نظامى را نشان مىدهد... آن روز هم دشمنان ما در تبليغات خودشان اينها را مخفى مىكردند و مىگفتند ايران امواج انسانى را به جنگ فرستاد! مگر امواج انسانى مىتواند پيروز شود؟! چند قبضه مسلسل از چند طرف كار بگذارند، همه امواج انسانى را درو خواهد كرد. نخير، فقط امواج انسانى نبود؛ فقط انبوه جمعيت نبود؛ قوّت سازماندهى بود، قوّت اراده بود، نيروى نظامى بود.
عامل دوم كه از عامل اوّل مهمتر است، نيروى ايمان و شجاعت ناشى از قوّت ايمان رزمندگان و مردم و جوانان بود؛ يعنى عشق ايمانى - نه عشق حيوانى، نه عشق مادّى، نه عشق به چيزهاى خُرد و حقير - عشق به ارزشها؛ عشق به آرمانهاى الهى و اسلامى؛ همان چيزى كه كشته شدن در راه خدا را براى كسى كه چنين عشقى را دارد، شيرين مىكند؛ نه اينكه آسان مىكند، شيرين مىكند.
من مىخواهم عرض كنم، حتّى همان عامل اوّل هم -يعنى آن قوّت فرماندهى و دانش نظامى و تسلّط بر امر نظامىگرى- از اين عامل دوم ناشى شد. همين نيروى ايمان بود كه توانست ارتش و سپاه و بقيه عناصرى را كه در جنگ شركت داشتند - مثل نيروهاى مردمى، مثل جهاد سازندگى، مثل عشاير - به نقطهاى برساند كه بتوانند يك نيروى عظيم نظامى را با يك فرماندهى قوى و قاطع به وجود آورند. اين ايمان و اين عشق معنوى بود كه آن استعداد را در آنها به جوشش درآورد، والّا ما قبل از اين هم در اين كشور جنگهايى داشتيم كه نيروهاى ما نتوانستند آن جايگاه شايسته را براى خود كسب كنند.
قله اي به نام فتح خرمشهر
بيانات در جمع دانشآموختگان دانشگاه امام حسين (ع)(3/3/89)
فتح خرمشهر قلهى اين افتخارات است، ميوهى اين افتخارات است؛ ليكن در تمام طول مدتِ شايد نزديك به يك ماه كه عمليات بيتالمقدس به طول انجاميد، صدها نشانه و آيت فداكارى به شكل اعجابانگيزى وجود دارد.
شما جوانان عزيز، فرزندان عزيزِ من خواهش ميكنم برويد شرح اين عمليات را كه خوشبختانه گوشهاى از آن - فقط گوشهاى از آن - نوشته شده است، با دقت بخوانيد، ببينيد چه اتفاق افتاد. ببينيد جوانهاى ما، مردان ما كه آوردن نام همهى آنها يك كتاب طولانى را به وجود خواهد آورد، چه كردند. اگر بخواهيم كسانى را به عنوان نمونه و استثناء اسم بياوريم، بايد به افرادى شبيه «احمد متوسليان» اشاره كنيم - سردار شجاع و آزاده و فداكار - كه در اين عمليات و در اين روياروئى بزرگ چه كردند؛ از چه نيروئى استفاده كردند.
چقدر اعتماد به نفس، توكل، عزم راسخ
ديدار با اعضاى ستاد بزرگداشت چهاردهمين سالگرد رحلت حضرت امام خمينى(ره) (3/3/82)
هميشه حمله كردن سختتر از دفاع كردن است. اگر نيرويى بخواهد حمله كند، بر اساس روشهاى نظامى، توان آن بايد سه برابر نيرويى باشد كه مورد حمله قرار مىگيرد. ما بايد سه برابر نيروهاى عراقى توان و نيرو مىداشتيم تا مىتوانستيم حمله كنيم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهيم. آن موقع نيروى ما اصلاً قابل مقايسه با آنها نبود؛ يك برابر و نيم برابر و يك سوم برابر هم نبود. در اين شرايط، امام گفتند خرمشهر بايد آزاد شود. اين به نظر من حقيقت عجيبى را در خودش دارد كه بايد روى آن فكر و تدقيق و مطالعه كرد؛ با گفتن و تشريح زبانى هم بهدست نمىآيد. چقدر اعتماد به نفس، توكل، عزم راسخ و جدّ در تصميم و اميد و خوشبينى به نيروهاى پنهانى كه ماها آنها را كشف نكرديم، بايد در آن دل بزرگ و نورانى به نور الهى و نور ايمانِ حقيقى متمركز باشد تا آنطور قرص و محكم بگويد خرمشهر بايد آزاد شود. امام نمىگفت كه حرفش تحقق پيدا نكند. انسان حرفى را كه بداند زمين مىافتد، به زبان نمىآورد؛ آن هم به اين قرصى. مىگفت و مىدانست اين حرف زمين نخواهد افتاد؛ و زمين نيفتاد و تحقق پيدا كرد و خرمشهر آزاد شد.
با قوت خاطره ها را نقل كنيد
بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (24/6/77)
امروز بعضى هستند كه در دنباله كارهاى فرهنگى خطرناك، مىخواهند ياد آن روزها را هم از خاطر ملت ايران ببرند. از تكرار اسم جنگ و اسم مناطق جنگى و «خرمشهر» و «شلمچه» و «دو كوهه» و از اين قبيل چيزها عصبانى مىشوند. از نام آنچه كه مردم و ذهنها را به ياد آن روزها بياورد، خشمگين مىشوند و بدشان مىآيد و تلاش مىكنند كه اينها از ياد مردم برود. اينها كسانى هستند كه در آن دوران، خجلت زده و شرمزده بودند؛ چون حضورى در صحنه نداشتند. چون در آن دوران، آنچه اتّفاق مىافتاده است مايه خجلت آنها و عليه كسانى بوده كه دلِ اينها با آنان بوده است. لذاست كه از تكرار آنها ناراحت مىشوند و مىخواهند اين را از خاطر ملت ايران حذف كنند.
به همين سبب، درست عكس اين خواست بايد انجام گيرد؛ يعنى خاطره درخشان روزهاى بزرگ دفاع مقدّس، بايد با قوّت و قدرت بيشتر و روشن و همان كه بوده است باقى بماند. البته اينكه عرض مىكنيم «همان كه بوده است» يعنى مبالغهاى در آن انجام نگيرد؛ چون احتياج به مبالغه هم نيست. حتى من گمان نمىكنم قلمها و نوشتارها و كارهاى هنرى، به همان اندازه، بتوانند آنچه را كه بوده است نشان دهند. تا به حال كه نتوانستهايم آن صحنهها را آنچنان كه بوده در عالم فرهنگ و ادبيّات و هنر نشان دهيم. بايد تلاش كنيد كه اينها برجسته بماند و در ذهنها ماندگار شود.
پاسخ به يك شبهه
بعد از فتح خرمشهر چرا جنگيديم؟
خبرنگار صداوسیما در تاریخ 29 شهريور 65 از رهبر انقلاب سوالي ميپرسد و ايشان هم جوابي مي دهند كه مي تواند پاسخ متقني به اين سوال باشد كه چرا ايران بعد از فتح خرمشهر به جنگ ادامه داد؟ شبهه اي كه خيلي از معاندان براي انحراف ذهن جوانان مطرح كرده اند و البته هيچ وقت نگفتند كه قبل از فتح خرمشهر در كدام عمليات حضور داشتند؟! متن سوال و جواب مذكور به شرح زير است:
سوال: آقاى خامنهاى سؤالى كه مىشود مطرح كرد مسألهى دفاعى بودن جنگ است. ما از ابتداى جنگ و شروع تجاوز عراق اعلام كرديم كه در حال دفاع هستيم و بعد از اينكه وارد خاك عراق هم شديم اين مسأله را عنوان مىكنيم كه باز جنگ ما يك جنگ دفاعى است. شما اين مسأله را چگونه تعبير مىكنيد؟
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم. جنگ ما از آغاز به صورت دفاع شروع شد و تا اين ساعت هم ما در حال دفاع هستيم. علت هم اين است كه حتى ورود ما به خاك عراق، در ادامهى دفاع مقدس ماست. البته دشمن طبعاً مايل است كه هنگامى كه مىتواند و احساس قدرت مىكند، وارد مرزهاى ما بشود، تا هر وقتى كه مىتواند در آنجا بماند، ويرانگرى بكند، تخريب بكند، افراد نظامى و غيرنظامى را به قتل برساند، زندگى را ناامن بكند، هر وقت هم كه تاب نياورد و نتوانست بماند، برگردد و داخل مرزهاى خودش بشود و ما هم با فداكارى و با توانائى مردم، وقتى كه توانستيم او را از مرزها بيرون برانيم، لب مرز بايستيم كه نبادا وارد خاك دشمن بشويم و به حريم دشمن نبادا كه قدم بگذاريم، اين ميل دشمن است.
اما عقل و منطق انسانى، همچنين احكام اسلامى به ما اجازهى اين را نمىدهند. ما دشمن را بايد ببينيم كه چگونه دشمنى است. يك وقت دشمنى است كه آمده براى گرفتن يك تپه، تصرف يك رودخانه، يك موذىگرى مرزى، بعد هم سركوب مىشود برمىگردد سرجايش و قضيه تمام مىشود. اينجا البته بعد از آنى كه دشمن را ما رانديم مسأله تمام شده است. لكن يك وقت دشمن بناى بر قلدرى و زورگوئى دارد. مسألهى او با بيرون رفتن از مرزها، آن هم با قدرتنمائى نيروهاى اسلامى و فداكاريهاى فراوان حل شده و تمام شده نيست. دشمن خيلى اين را مغتنم مىشمارد كه وقتى قصد تجاوز دارد و وارد خاك مىشود، تا جايى كه مىتواند بماند، بعد هم كه رفت بيرون، ما لب مرزها بايستيم او تجديد قواى خودش بكند و هنگامى كه باز لازم دانست و مصلحت دانست برگردد، تجاوز خودش را آغاز كند.
من يك وقتى يك مثالى زدم، گفتم كه دزدى، متجاوزى، وارد خانهى شما مىشود، وارد مزرعهى شما مىشود و ويران مىكند، نابود مىكند، مىدزدد، مىكشد. اگر تحمل كرديد كه مىماند، اگر تحمل نكرديد و با فشار و زور و قدرتنمائى او را بيرون كرديد، هيچكس به شما نمىگويد كه شما از خانهات ديگر پا بيرون نگذار، پا توى مزرعهى او يا خانهى او نگذار كه اين تجاوز به حريم اوست. نه، عقل به شما حكم مىكند كه برويد گريبان اين دشمن را بگيريد، گلوى او را بفشاريد و اولاً: از او بپرسيد چرا اين كار را كرده و مجازاتش كنيد به اين كار و ثانياً: حقتان را بگيريد، آنچه كه تضييع شده از او باز پس بگيريد. اين يك حكم عقلى است. اين چيزى نيست كه اين را ما ابداع كرده باشيم. همهى انسانها و همهى فطرتهاى سالم همين جور فكر مىكنند.
اصولاً وارد شدن به حريم خاك ديگران دو نوع است: يك نوع اين است كه از روى تجاوز، به قصد تصرف و براى زورگوئى است؛ اين تهاجم است، اين تجاوز است. همانطور كه عراق وارد خاك ما شد. دليلى براى اين كار نداشت. يك بهانههايى همان اوّل ذكر كردند، اما حتى خودشان هم كاملاً واقف بودند و مىدانستند كه اينها بهانه است. دنيا هم اين را فهميد. لذا بود كه همهى كسانى كه توى مسأله جنگ وارد شدند، تا امروز هم بما مىگويند، از اوائل هم به ما گفتند كه ما مىدانيم متجاوز كى است، اين تجاوز است. يكجور وارد شدن به خاك دشمن هست كه براى استنقاذ حق است، براى گوشمال دادن به متجاوز است، براى حفظ امنيت است. براى تأمين مرزها از حوادث مشابه بعدى از سوى همين دشمن هست، اين را نمىشود گفت تجاوز.
بنابراين ما، تا وقتى كه در پشت مرزهاى خودمان مىجنگيديم كه روشن بود داشتيم دفاع مىكرديم از خاك خودمان. آن وقتى هم كه وارد خاك عراق شديم، باز به دنبالهى همين مسأله است. ما مجازات متجاوز و گوشمال دادن به متجاوز را يكى از هدفهاى ادامهى جنگ ذكر كرديم و همين هم هست. البته اين را هم بايد بگويم كه هنوز در مرزهاى ما، همهى مناطق از دشمن پاكسازى نشده است. ما هنوز مناطقى را داريم كه از جمله نفتشهر و بخشى از مراكز ديگر مرزىِ ما كه هنوز در اختيار دشمن هست و ما ادامهى جنگمان ولو براى پس گرفتن اينها هم كه باشد، يك عمل دفاعى است. اما وقتى اينها را هم پس بگيريم، ما دنبال كردن دشمن و رفتن داخل اعماق خاك او براى گوشمال دادن او، اين را همه، دفاع از خود و مجازات متجاوز مىشناسند. بنابراين دفاعى بودن اين جنگ يك چيز واضحى است.
البته ما اين را گفتيم بارها و همه هم اين را قبول كردند از ما كه ما قصد ماندن در اين مناطق تصرف شدهى از عراق را نداريم. نه فاو، نه جزيره و نه هيچ نقطهى ديگر، نقاطى نيست كه ما اينها را براى خودمان و جزء خاك خودمان دانسته باشيم. نه اينها مال عراق است، مال مردم عراق است، مال هر رژيم صالحى است كه بعدها بر سر كار بيايد در عراق. فعلاً حركت ما، حركتى است كه در دفاع از امنيت ما و در دفاع از آرامش و صلحى است كه براى زندگى دو همسايه كه ما و عراق باشيم، ضرورى و لازم است.
يك شهر، يك كشور، يك مرد
نام خرمشهر با شهيد محمد جهان آرا گره خورده است. نمي شود براي اين شهر و مقاومت و فتحش پرونده آماده كرد و نامي از او نبرد. چند خط زير عرض ارادتي است به اين سلحشور خرمشهري.
مرگ را مي ديديم
برشي از مقاومت خرمشهر به روایت شهید محمد جهانآرا
امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یك نفر پش بیسیم یادداشت میكرد. صحنه خیلی دردناكی بود. بچهها میخواستند شلیك كنند، گفتم: ما كه رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانكها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپیجی داشتیم. با بلند شدن از گودال، اولین تانك را بچهها زدند.
دومی در حال عقبنشینی بود كه به دیوار یكی از منازل بندر برخورد كرد. جیپ فرماندهیِ پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت. با مشاهده عقبنشینی تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر... حمله كنید؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود...
شهيد عزيز خرمشهر
شهید محمد جهانآرا به روایت حضرت آيتالله خامنهای
من مایلم اینجا یادى از«محمد جهانآرا» شهید عزیز خرمشهر و شهدایى كه در خرمشهر مظلوم آنطور مقاومت كردند بكنم. آنروزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروى مسلحى نداشت؛ نه كه صدوبیست هزار نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیرى از كار افتاده را مرحوم شهید «اقاربپرست» -كه افسر ارتشى بسیار متعهدى بود- از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلى خرمشهر كه نیرویى نبود.
محمد جهانآرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهاى مهاجم عراقى -یك لشكر مجهز زرهى عراقى با یك تیپ نیروى مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روى خرمشهر مىبارید -سى و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روى بغداد موشك مىزدند، خمپارهها و توپهاى سنگین در خرمشهر روى خانههاى مردم مرتب مىباریدند. با اینحال جوانان ما سى و پنج روز مقاومت كردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ملت ایران! به این جوانان و رزمندگانتان افتخار كنید. بعد هم كه مىخواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویى بهمراتب كمتر از نیروى عراقى رفتند خرمشهر را محاصره كردند و حدود پانزده هزار اسیر در یكى دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلى هشت سالهى ما، داستان عبرتآموز عجیبى است. من نمىدانم چرا بعضیها در ارائهى مسائل افتخارآمیز دوران جنگ تحمیلى كوتاهى مىكنند.
(بیانات در خطبههاى نماز جمعهى تهران 1382/1/22)
بازگشت به خانه هايي كه ديگر نبود!
بریدهای از فصل سی و ششم كتاب «دا»
بعيد است نام «دا» به گوشتان نخورده باشد؛ بخشي از اين كتاب خاطرات راوي از زمان بازگشت به خرمشهر پس از آزادي اين شهر است. خواندن اين چند خط مي تواند به خوبي بلايي كه عراقي ها سر خرمشهر آوردند را نشان دهد:
از حبيب خواسته بودم حالا كه شهر آزاد شده، مرا در اولين فرصت به خرمشهر ببرد. دلم می خواست شهرم را ببينم. هنوز به مردم عادی اجازه بازديد يا بازگشت به شهر برای سكونت را نمی دادند.
روزی كه حبيب گفت برويم خرمشهر را ببينيم، سر از پا نمی شناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم كه بعد از حدود دو سال می خواستم شهرم را ببينم. فكر می كردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمی دانستم چه بر سرش آمده.
وقتی وارد شهر شديم، همان اول جا خوردم. پلی كه روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش –كوت شيخ و محرزی و نهايتا جاده آبادان وصل می كرد، تخريب شده بود. از روی پی شناوری كه به نام آزادی كار گذاشته بودند، رد شديم و رفتيم آن طرف.
آنچه به چشمم می خورد غير قابل باور بود. من شهری نمی ديدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمی آوردم كجا هستيم. هرجا می رفتيم حبيب توضيح می داد اينجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه می كردم نمی توانستم تشخيص بدهم كجاست، نه خيابانی بود نه فلكه ای و نه خانه ای. همه جا را تخريب و صاف كرده بودند. همه جا بيابان شده بود و از خانه ها جز تلی از خاك و آهن پاره چيزی به چشم نمی خورد. فقط ميدان های وسيع مين ما را محاصره كرده بودند آنها آنقدر غافلگير شده بودند كه حتی فرصت جمع كردن اين تابلوها را كه برای نيروهای خودشان زده بودند ، نكرده بودند.
اول رفتيم به طرف مسجد جامع. مسجد خيلی صدمه ديده بود،ولی پابرجا بود. داخل مسجد شدم. ياد روزهای اول جنگ افتادم كه چه ها گذشت. از مطب شيبانی جز تلی از خاك چيزی نمانده بود. توی خرابه های مطب دنبال كيف علی گشتم. خاك ها را زير و رو كردم. اما چيزی پيدا نكردم. بعدها صباح گفت چند روز بعد از رفتن تو كيف علی گم شد.
وقتی حبيب مرا به طرف خانه مان برد باز هم نتوانستم تشخيص بدهم كجا هستيم. هرچند محله طالقانی مثل محدوده های ديگر تخريب نشده بود ولی خانه ها به قدری آسيب ديده بودند كه احساس می كردم به شهر و محله ای غريب وارد شده ام. با ديدن خانه مان ياد علی و بابا زنده شد.
صدای آنها را می شنيدم. صدای روزهايی كه داشتند اين خانه را می ساختند. خانه ای كه همه ی ما با كمك يكديگر و زحمت خودمان آن را ساخته بوديم. صدامی ها علاوه بر اينكه صاحب خانه را كشته بودند خانه را هم خراب كرده و اموالش را به غارت برده بودند. حتی از در سه لنگه ای حياط دو لنگه اش را برده بودند. آنها از درهای آهنی معمولا برای سقف سنگرهايشان استفاده می كردند. آشپزخانه و سرويس بهداشتی كه سمت راست حياط نسبتا بزرگ خانه بود، از بين رفته و ديوار سمت كوچه خراب شده بود. با اين حال خانه ما نسبت به ديگر خانه های طالقانی كمتر آسيب ديده بود.
از خانه به طرف جنت آباد رفتيم. وضعيت قبرستان به هم ريخته و نشانه هايی كه روی قبرها گذاشته بودم از بين رفته بود. كمی گشتم تا قبر بابا و علی را پيدا كردم . ولی آنقدر بهت زده بودم كه حتی نتوانستم گريه كنم.
همين كه خانه رسيديم بغضم تركيد و شروع كردم به گريه. برايم خيلی سخت بود. وقتی شهر سقوط كرد اين قدر برايم سنگين نيامده بود. نمی دانم شايد اميدم اين بود كه شهرمان را سالم پس می گيريم ولی وقتی ويرانه های شهر و ظلمی را كه بر آن رفته بود ديدم، تحملش واقعا برايم سخت و دردناك می آمد. اين همه جوان هايمان شهيد شده بودند و آخر هم دشمن با خانه های مردم اين طور كرد.
وقتي شهيد دوران انتقام دختر پرستار ايراني را از عراقي ها گرفت
خاطره اي از امير خلبان كيومرث حيدريان
امير سرتيپ2 خلبان كيومرث حيدريان را خيلي ها بخوبي مي شناسند؛ رشادتها و دلاوري هاي اين مرد بزرگ در دفاع مقدس شهره خاص و عام است سرآمداين رشادتها سرنگوني سه فروند جنگنده بعثي ها در يك تعقيب و گريز بر فراز آسمان استان كرمانشاه توسط وي مي باشد. وي در خصوص روزهاي فتح بزرگ خرمشهر نيز خاطراتي دارد:
در همان روزها (آستانه عمليات بيت المقدس) و در منطقه مشغول صرف ناهار بوديم كه ناگهان يكي از بچه هاي تكاور نيروي دريايي ارتش با حالتي پريشان و آشفته وارد شد؛ خيلي بغض كرده بود و در نهايت نتوانست مانع گريه كردن خود شود.
وقتي دليل اين حالت را از وي جويا شديم؛ اين تكاور كه به سختي حرف مي زد؛ گفت: همين الان از خرمشهر مي آيم؛ ساعاتي قبل صحنه هايي ديدم كه بسيار تكان دهنده و وحشتناك بود و برايم به كابوسي تبديل شده است.
تكاور در خصوص جزييات صحنه هايي كه مشاهده كرده بود گفت: در خرمشهر وقتي بعثي ها حمله كردند؛ من خود را درون يك تانكر خالي از آب پنهان نمودم؛ تانكر هم به حدي گلوله خورده بود كه سوراخ سوراخ شده بود.
تكاور افزود: وقتي از يكي از اين سوراخها بيرون را نگاه مي كردم؛ ديدم بعثي ها يك دختر پرستار را به اسارت در آورده اند. آنها بعد از آزار واذيت بسيار به اين دختر معصوم؛ در نهايت تير خلاصي به سر او زدند و دخترك پرپر شد.
در همين لحظه سرلشكر شهيد عباس دوران بسيار متاثر و ناراحت شده بود؛ از جاي برخاست و گفت: زود باشيد بچه ها؛ الان موقعش است كه يك ضربه حسابي به اين نامردها بزنيم و حق آن دختر معصوم را بگيريم.
وقتي با عباس به پرواز درآمديم؛ نزديكي هاي جزيره مينو چادرهاي بعثي ها را مشاهده كرديم و ديديم كه افسرانشان روي صندلي نشسته بودند وساير افراد آنها به صورت چهار رديفي ايستاده بودند و آشپزها مشغول دادن غذا به آنها بودند.
در اين هنگام به اتفاق شهيد دوران؛ آنها را به رگبار مسلسل بستيم و درست مانند يك سفره 100 متري كه از فراز آسمان مشهود است، ديديم كه همه آنها قلع و قمع و بر زمين پهن شدند؛ در اين هنگام ديدم كه دماغ هواپيماي شهيد دوران چپ و راست مي شود؛ احساس كردم كه هواپيماي وي آسيب ديده اما موضوع اين نبود بلكه اين هم رزم من چنان خشمگين و برآشفته شده بود كه چپ و راست مي رفت و بعثي ها را درو مي كرد وي گفت: در اين هنگام شهيد دوران فرياد مي زد انتقام آن دختر پرستاررا مي گيرم.
گنجينه اعترافات
فتح خرمشهر باعث شد تا تعداد زيادي از افسران عراقي اسير شوند. تا كنون تعدادي از كتابهاي خاطرات و اعترافات اين اسرا نيز منتشر شده اند كه خواندن آنها لطفي ديگر دارد.
صدام بعد از آزاد سازی خرمشهر چه حالی داشت؟!!!
یکی از فرماندهان عراقی که از خرمشهر جان سالم به در برده بود درخاطراتش می نویسد: "تمام تیپ هایی که سالم مانده بودند عقب نشینی کردند. روز بسيار بدی بود، چون فرماندهی نظامی دستور اعدام تعداد زیادی از افسران را صادر کرد، اما به من و سرهنگ احمد زیدان نشان شجاعت دادند. هنگام توزیع نشان شجاعت، صدام گفت: من از مقاوت شما در خرمشهر راضی نیستم. این نشان ها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است. کاش کشته می شدید و عقب نشینی نمی کردید.
او خشمگین به ما نگاه می کرد. بعد به طرف ما تف انداخت و گفت: چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید! چرا از سلاح های شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی شوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانک ببینم!
صدام حرف های زیادی زد که نمی توان آنها را بازگو کنم. در این هنگام به سنگدلی صدام پی بردم! شاید در آن زمان خواست خدا بود که توانستیم از چنگ صدام نجات پیدا کنیم . چرا که او به حدی عصبانی بود که لیوانی که دستش بود را به زمین کوبید و قطعاتش به سمت ما پاشید. بعد فریاد زد: ای وای! خرمشهر از دست رفت. دیگر چطور می توانیم آن را پس بگیریم؟ در این موقع سرتیپ ستاد برخاست و گفت: بخشید قربان...
صدام خشمگین به او نگاه کرد و گفت: خفه شو احمق ترسو! همه تان ترسویید و باید اعدام شوید!
من خود را برای مرگ آماده کرده بودم و در دل گفتم: ای کامل، پسر جابر امشب خواهی مرد و جسدت هم گم و گور خواهد شد.
صدام فریاد زد: "چرا به آن ها شیمیایی نزدید؟" یکی از افسران گفت:" قبران د راین صورت سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر می کرد، چون ما نزدیک دشمن بودیم" صدام فریاد زد: "به درک! آیا خرمشهر مهم تر بود یا جان سربازان ، ای مردک پست!" او یکسره دشنام می داد، آنقدر که همگی پی بردیم او بویی از انسانیت نبرده است.
او در پایان صحبت های خود گفت:" من در میان شما مرد نمی بینم ،به خدا قسم که همه تان از زن کمترید. زن های عراقی از شما برترند" باز به صورت ما تف انداخت و رفت و محافظانش با چوب به جان ما افتادند؛ این درحالی بود که افسران عالی رتبه گریه می کردند و می گفتند:"زنده باد صدام!"
اول غارت، بعد تخريب
خاطره يك اسير عراقي
طه شكرچي، يكي از فرماندهان جيش الشعبي كه پس از اشغال خرمشهر به رياست بانك ملي عربستان آزاد (نام انتخابي حزب بعث براي استان خوزستان) برگزيده شده بود، وظيفه تخليه كليهي بانكهاي خرمشهر را بر عهده گرفته بود و به اين دليل كه بانكهاي خرمشهر كه در زمان آغاز جنگ يكي از بزرگترين بندرهاي تجارتي ايران محسوب ميشد، آکنده از پول و ارزهاي خارجي و طلا و جواهرات بود. رژيم بعث پس از اشغال خرمشهر به تشكيل كميته تخليه اموال اقدام نمود و پس از تشكيل اين كميته نزدیک پانزده هزار يخچال به عراق منتقل شد. همچنين اموال و اثاثيه 25 هزار واحد مسكوني شهر خرمشهر به بندر بصره منتقل و پس از فروش در آنجا، مبلغ آن به حساب ارتش عراق واريز شد. هفتصد هزار تن كالا نيز به همراه پنج هزار اتومبيل خارجي كه در بندر عظيم خرمشهر تخليه شده بودند، به دست اشغالگران به غارت برده شد و سپس سرهنگ احمد زيدان، فرمانده نيروهاي عراقي مستقر در خرمشهر، دستور به تخريب كامل شهر را صادر كرد و بسياري از منازل با سیصد تن ان تي تخريب شد.
گراميداشت فتح خرمشهر حتي در سياهچالهاي عراق
خاطره اي از آزاده سرافراز سردار علي ناصري
سردار علی ناصری در طول جنگ تحمیلی مسئولیت هایی چون مسئول اطلاعات عمليات سپاه حميديه، اطلاعات عمليات تيپ 37 نور، اطلاعات عمليات سپاه سوسنگرد، جانشين مسئول دفتر فرماندهي سپاه سوسنگرد، جانشنين اطلاعات عمليات قرارگاه نصرت را برعهده داشته است.
او در کتاب خاطرات خود " زیر باران پنهان" خاطره ای شنیدنی از مراسم سالگرد آزادسازی خرمشهر در اردوگاه اسیران ایرانی در سال 1366 را روایت کرده است:
چند نفر از اسراء از روزهای اشغال یا آزادسازی خرمشهر خاطراتی داشتند. برخی از بهترین خاطرات آنها را آماده کردیم تا بیایند و جلوی جمع بگویند. سرانجام روز سوم خرداد 1366 فرا رسید، همه چیز آماده بود.قرار شد بعد از نمازمغرب و عشا و صرف شام مراسم اجرا شود.
برای احتیاط چند نفر را اطراف آسایشگاه نگهبان گذاشتیم تا عراقی ها بویی از موضوع نبرند، نگهبان ها آئینه ای در دست داشتند و همانطور که ما را تماشا می کردند با آئینه مواظب بودند که عراقی ها یکهو سر نرسند. قرار گذاشته بودیم به محض ورود عراقی ها، صحنه را بهم بزنیم و حالت عادی به خودمان بگیریم.
در آسایشگاه 4 نماز مغرب و عشا را دور از چشم دشمن به جماعت خواندیم، اتفاقا آن شب من امام جماعت بودم، بعد از نماز شام خوردیم، سپس ارشد آسایشگاه برنامه های جشن را اعلام کرد، آخر آسایشگاه را پتو گذاشتیم و به شکل سن درآوردیم و برنامه ها را شروع کردیم، بچه ها حتی یک نقاشی امام و یک آرم سپاه را نیز کشیده بودند.
این وسائل را در قوطی شیرخشک و درحیاط آسایشگاه مخفی کرده بودند و مواقع مورد نیاز از آن استفاده می کردند، پشت پتوها رفتیم و همه چیز را برای اجرای مراسم آماده کردیم، در این وقت عکس امام و آرم سپاه را که روی پتویی نصب کرده بودیم ظاهر شد، بچه ها با دیدن عکس امام آهسته صلوات فرستادند، سکوت بر آسایشگاه حاکم شد و فقط صدای نفس بچه ها به گوش می رسید، اول قرآن قرائت شد، سپس به مناسبت سوم خرداد دکلمه ای پر احساس اجرا شد که خیلی خوب بود، بعد از دکلمه مجری با هیجان گفت: در این قسمت از برنامه از برادر علی کردونی(ناصری) می خواهیم که در مورد آزاد سازی خرمشهر و خاطراتی که در این خصوص هست، بیایند و صحبت کنند.
همزمان که آمدم صحبت کنم، پتوی دیگری عقب رفت و بچه ها با نقشه رنگی آزادسازی خرمشهر روبرو شدند، اصلا انتظار برخورد با این نقشه جالب و دقیق را نداشتم، می توانم بگویم که جا خوردم، بالای کالک کلمه "الله" بود و پلاستیک ها بسیار منظم و زیبا تدارک شده بودند.
آثار شگفتی از چشمها و چهره ها کاملا هویدا بود، حتی برخی خیال کردند ما این نقشه را مخفیانه از ایران با خودمان آورده ایم! عده ای گردن می کشیدند و فلش های عملیاتی نقشه را نگاه می کردند.
پشت پتویی که کالک عملیاتی روی آن نصب شده بود، دو نفر از بچه ها را جا داده بودیم، هر دو اهل مشهد بودند. حلب قوطی چهار کیلویی شیرخشک را سر بریده و روی آن پوسته توپ بسکتبال کشیده و آن را به صورت اکو درآورده بودند، یکی از بچه های پشت پتو با دهانش خیلی قشنگ مارش حمله می زد ، مو بر بدنها سیخ شد.
من شروع کردم مراحل شناسایی عملیاتی را که منجر به آزادی خرمشهر شد، تعریف کردم، همه سرجایشان میخ کوب شده بودند، آن دوست مشهدی همینطور مارش می نواخت.همه اطلاعات را شامل مواضع دشمن، مواضع خودی مقرها و رمز عملیات، شرح دادم.سرانجام به شرح ماجرای ورود نیروهای خودی به خرمشهر رسیدم. آن مشهدی با صدای بلند در اکو چنین گفت: " - شنوندگان عزیز! توجه فرمایید...شنوندگان عزیر توجه فرمایید...خرمشهر، شهر خون، آزاد شد!"
چه ها که تا آن لحظه ساکت بودند، ناگهان زدند زیر گریه.صدای هق هق آهسته اسرا سرتاسر سالن آسایشگاه 4 را پوشاند، بغض گلوی خودم را گرفت، اما چند نفس عمیق کشیدم و کمی راحت شدم، موهای بدنم سیخ شده بود و دستانم می لرزید، خط کشی را که در دست داشتم، نمی توانستم درست نگه دارم.حال بهتری از بچه هایی که گریه می کردند، نداشتم، اشک در چشمانم حلقه بسته بود، دلم می خواست فریاد می زدم، پاهایم چنان سست شده بودند که ناچار نشستم،هرطور بود بر خودم مسلط شدم و ایستادم و شور و شوق بچه هایی را که وارد شهر خرمشهر و مسجد چامع شده بودند، وصف کردم و در پایان گفتم:
-و چه زیبا آن نوحه خوان و ذاکر اهل بیت(ع) حالت درونی رزمندگانی را که خرمشهر را فتح کرده بودند شرح داده است:...(در این وقت، مشهدی پشت پتو شروع کرد با صدای حزین و زیبایی نوحه خواندن)
-ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... خون یارانت پر ثمر گشته
عنان از کف همه خارج و صدای هق هق همه بلند شد.چند نفری را دیدم که سر بر سجده گذاشتند و بلند بلند گریه می کردند، در وقت بود که طاقت خودم هم سر رفت و با صدای بلند زدم زیر گریه. شب سوم خرداد 1366 را هرگز تا روزی که در گور آرام بگیرم از یاد نخواهم برد.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : صدام, فتح خرمشهر, ممد نبودی, تبريك امام, ,